وقتی که قلبم ، همین قلبی که اینک عاشق است ، در گوشه ای تنها بود و خسته
وقتی که این احساس ، همین احساس آشنا ، پر از غم بود و در هم شکسته
نه ستاره ای بود در آسمان تاریکم و نه همدلی بود در دنیای تیره و تارم
وقتی که پرنده ی تنها بر روی شاخه ی خشکیده برایم میخواند شعر غم را
وقتی که چشمهای پر از اشکم عذاب میداد قلب تنهایم را
امیدی نداشتم به زندگی ، تصویر تنهایی را میدیدم با حالی پر از آشفتگی
حالا تو هستی و آسمانی پر ستاره
قلبم مثل گذشته تنها نیست ، نفس گرفته است دوباره
حالا تو هستی و دل پر از احساس من
تو در آن طوفان پر از درد شدی یک قایق نجات برای من
حتی یک لحظه فکر نبودنت مرا عذاب میدهد
نمیخواهم روزی بی تو باشم ، تو نباشی و من دوباره تنها باشم
نمیخواهم ، نمیتوانم ، محال است بی تو زنده باشم
این قلب عاشقم ، همین قلبی که اینک به امید تو می تپد
به من نوید روزهای شیرین با تو بودن را میدهد
به امید آن روزها نشسته ام
من که به تنها آرزویم رسیده ام
خودم را در کنار تو بر روی قاب سفید زندگی کشیده ام
همیشه در کنارتم عشقم
نظرات شما عزیزان:
|